ماه اول...

تقریبا از مرداد ماه شرو ب اقدام کردیم اون روزا فک میکردم یعنی میشه دوباره طعم مادر بودن رو بچشم هر ماه منتظر نی نی بودیم ولی خبری ازش نبود خیلی نگران بودیم فک میکردیم چون خیلی جلوگیری کردیم یکم طول میکشه  تا اینکه روز 22مهر که فقط ی روز از عادتم میگذشت بی بی چک گذاشتم البته اصلا امیدی نداشتم اخه چون مهر ماه اسباب کشی داشتیم و من خیلی چیزای سنگین جابه جا کرده بودم فک نمیکردم اتفاقی بیفته ولی  این ماه خدا لطفشو در حق ما کرد ...

در کمال تعجب جواب بی بی چک مثبت شد !!!!خدا میدونه چقد خوشحال شدم البته چیزی ب مامانم اینا نگفتم حتی ب اقامون دنبال ی سورپرایز باحال میگشتم ظهری ک اقامون اومد پرسید چ  خبر چی شد؟منم با ناراحتی ساختگی گفتم هیچی مثل قبلاها گف بیخیال میدونستم این ماه اتفاقی نمی افته دیگه پیشو نگرفت  منم تو پوست خودم نمی گنجیدم تصمیم گرفتم شب بهش بگم بعوش اقامون رف سرکار منم با مامان نشستیم و شر کردیم از ذشته ها حرف زدن و ...بعدش مامان گف شلوغ چ حبر ار نی نی ب  سرش گذاشتم ولی چیزی بهش نگفتم شبش کلی فک کردم  ک چ جوری سورپرایزش کنم ولی چیزی ب ذهنم نرسید رفتم نت و یکم گشتم تا ی پستی پیدا کردم ک مامان یکی از نی نی ها پیشنهاد کرده بود منم همون رو انجام دادم ولی نقشه شکست خورد با گوشیم اس دادم ک ( سلام بابایی خوبی بالاخره تونسم بیام تو دل مامانیم باید بیشتر از این مواظب منو مامانیم باشی ها )اقامونم ک خواب الود برگشت بهم گفت عزیزم فک کنم اسو اشتباهی فرستادی واسه بابات میفرستادی؟یعنی کارد میزدی خونم در نمی اومدحالم حسابی گرفته شد بی تیبیت رومو برگردونم و باهاش حرف نزدم گف عزیزم چی شد اخه چرا اینطوری میکنی؟ منم گفتم خیلی بدی ینی نفهمیدی؟ گف چی رو؟داشت منو نگا میکرد، اینم عکس العمل من بود  خیلی جالب شده بود قیافش بعدش گفتم ی بار دیگه اس رو بخون ی بار ن چندین بار خوندش باورش نمیشد اینم قیافه اقامون موقع خوند اس  هی ازم می پرسید واقعا منم مبگفتم نهداشتم شوخی میکردم بیچاره مونده بود چیکا کنه خیلی حالشو گرفتم بالاخره گفتم بهش داشت شاخ در میاورد بغلم کردو گلی حوشحالی کردیم، فرداشم ب مامان گفتم البته خودش شک کرده بود اونم کلی خوشحال شد و بهم دستور داد دست ب سیاه و سفید نزنم بعدشم کلی لوسم کرد اخی آی حال میده امیدوارم همه این طعم شیرین مامان شدنو بچشن الهی آمین