واسه نی نی کوچولوم...

پارسال این موقع ها بود ...

1394/9/1 16:33
نویسنده : ناه ناه
169 بازدید
اشتراک گذاری

از اول اولش میخوام بگم

پارسال این موقع ها بود که حالت هایی از پریودو تو خودم احساس کردم فک میکردم امروز و فردا عادت ماهیانم شروع میشه اصلا انتظار بارداری رو نداشتم فک میکردم کیستی چیزی داشته باشم ...ولی گفتم واسه اطمینان هم که شده از بی بی چک استفاده کنم و خیال خودمو راحت کنم شبش شوشو اومد خونه و موضوع رو باهاش در میان گذاشتم و اونم فرداش ی بی بی چک گرفت اومد خونه صب زود با دلهره فراوان پا شدم و رفتم بی بی چک و گذاشتم اولش ی خط پر رنگ دیدم بعدش ی خط خیلی کمرنگ صورتی رو دیدم داشتم شاخ در میاوردم دستام یخ زده بود اصلا انتظار همچین جیزی رو نداشتم اخه چطو با ی بار ...؟؟؟؟؟مات و مبهوت از دستشویی اومدم بیرون دیدم شوشو وایساده پشت در از حال و احئالم تقریبا فهمید کلی خوشحال شد و منو بغل کرد منم داشتم گریه میکردم

خیلی حس خوبی داشتم ولی از ی طرفم نگران عکس العمل مامانم اینا بودم اخه ما تازه اون سال بود ک شرو میکردیم به خونه ساختن با مامانم اینا, کلی مشکلات سد راهمون بود ولی من بازم خوشحال بودم اخه حس تازه ای رو داشتم تجربه میکردم

فرداش خونه مامانم اینا رفتم ولی نگفتم بهشون,گفتم فک کنم کیست دارم و باهاش دکتر رفتم ,دکترم اولش ی تست بارداری واسم نوشت فرداش جواب حاضر بود با مامان رفتم جوابو گرفتم

جلوی باجه وایساه بودم و شوکه از اقاهه پریدم این یعنی چی با اینکه خودم میدونستم ولی نمیتونسم باور کنم اقاهه هم یه نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و گف خانم یعنی حامله ایغمناک

کلی ذوق کردم و فورا به اقامون اینا زنگ زدم و فوری خبرشو بهش دادم کلی خوشحال شد و قربون صدقم رف منم ک تو ی دنیا دیگه ای سیر میکردم و تو ذهنم واسه اینده ی نی نی کوچولوی خوشجلم برنامه ریزی میکردم

رفتم پیش مامانم و خبرو بهش دادم اونم اولش هنگ کرد ولی بعدش تبریک گفت ولی یه جوری که ناراحات نشم بهم گف اخه الان با این وضع چه جوری خواهد شد خیلی ناراحت شدم و با تحکم خاصی گفتم خدا خودش داده و روزیشم خودش میده بیچاره خودشم ناراحت شد و گف منظوری نداشتم و نمیخواستم ناراحتت کنم بعد اون اومدیم خونه مامانم اینا واسه اینکه از دلم در بیاره کلی لوسم کرد منم روزای خوبی رو داشتم پشت سر میذاشتم  ولی این درد لعنتی دست از سرم برنمیداشت زیر شکمم شدید تیر میکشید دوباره رفتم دکتر واسم سونو نوشت رفتم انجام دادم ولی چیز خاصی رو نشون نمیداد دکتر ها میگفتن الان باید ساک تشکیل میشده ولی نشده خیلی نگران شدیم دو روز گذشت دوباره رفتم سونو بازم ساک تشکیل نشده بود یه خانم دکتر بی شعوری انگ ep(حاملگی خارج از رحم)رو بهم چسبوند هر روز تست بتا میدادم و سونو حتی طوری شده بود ک تو یه روز دوبار سونو رفتم بالتخره بعد از کلی دویدن این ورو اون ور مشخص شد epنبود و ساک قابل رویت شد ولی جنین تشکیل نشده خدا میدونه جقد استرس کشیدیم تقریبا 6هفته از سن بارداریم گذشته بود ما هنو به خانواده شوشو چیزی نگفته بودیم اخه میخواستم قلبشم تشکیل بشه بعد ولی شوشو گف امرو بهشون میگم منم موافقت کردم تا کی میخواستیم صبر کنیم آرام

عجیب تحویلمون گرفتن خیلی سورپرایز شدیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!قه قهه

دریغ از ی تبریک یا چیزی فقط گف اخه الان بچه میخئاستین چیکار!!!!!!؟؟؟دومین تبریک حسابی رو نوش جون کردیم حتی خواهر شوهرامم ی تبریک خشک خالی بهمون نگفتن  خیلیییییییییییییییییی ناراحت شدم حالم بد جوری گرفته شد اون از مامان خودم اونم از مادر شوشو خطااومدم خونه از ی طرف نگران نی نی کوچولوم بودم از ی طرفم حرفای دور و بریام!!!!!

دکتر بهم گفته بود این هفته باید ضربان تشکیل بشه دوباره رفتم سونو با استرس فراوان فک میکردم حتما ضربان تشکیل شده ولی افسوس...دلشکستهنه تنها ضربان نداشت بلکه رشدشم متوقف شده بود فقط عین مسخ شده ها مات موندم بازم امیدمو از دست ندادم اومدم خونه تو نت کلی سایت هارو گشتم بعشی از بچه ها نوشته بودن ضربان قلب نی نی هاشون تو10 هفته تشکیل شده و...

برا بعد از ظهر ویزیت دکتر داشتم با کلی امید که الان میگه 1 هفته هم فرصت داری و ... رفتم تو اما دکتر گف باید سقط شه نمیتونستم باور کنم اخه بهش دلبسته بودم شاید بعضی ها بگن اخه اون زمان جنین نه حرکتی داشته نه چیزی چطوری اینهمه وابستش شدی ولی به خدا انگار یه عمری باهاش زندگی کرده بودم بغض راه گلمو بست و نتونسم چیزی بگم موقع بیرون اومدن از مطب به مامان خودم گفتم بیاین راحت شدیننننننننن انقدر گفتین تا خدا ازمون گرف نمیدونسم چی میگفتم اخه اون بیچاره ها چه گناهی داشتن ولی دست خودم نبود میخواستم دق دلیمو سر یکی خالی کنم و دیواری کوتاه تر از اونا پیدا نمیکردم غمگین

روزای وحشتناکی رو پشت سر گذاشتم اون قرص های لعنتی یه دردهایی داشتن که نگو بالاخره نی نی کوچولوم سقط شددلشکسته

تو اون روزای وحشتناک هیچکس نمیفهمید چی میکشم حتی خواهر کوچیک شوشو ی زنگ هم بهم نزد ک مردی یا زنده ای مادر شوهرمم بعد از ی هفته اومد دیدنم آراماونم چ جوری بماند...

بعد از ی سال بازم هر وق ب اون روزا فک میکنم قلبم تیر میکشه ...دکتر گفته بود 4ماه باید جلوگیری کنین تا رحم قوی بشه ولی ما چون گرفتار خونه سازی و مشکلات دیگه شدیم حدود ی سال جلو گیری کردیم تا ماه قبل امسال...

 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)